۱۳۸۶ آذر ۸, پنجشنبه

يه كسي ميگه يه آدم 18ساله، تو اون لحظه 18سالش نيس بلكه همزمان 1،2،3،4،5،6،7،8،9،10،11،12،13،14،15،16،17سالش هم هست!
اون بخشي از وجودت كه وقتي زمين مي خوري گريه مي كني 3سالشه، اون بخشي كه هنوز با ديدن يه پروانه شگفت زده ميشي 8سالشه، اون بخشي كه تا عاشق ميشي تا بناگوش سرخ ميشي 13سالشه!
در مورد من هميشه قضيه برعكس بود، يعني حتي تو 10 سالگيم ازم توقع داشتن مثه آدماي 35ساله رفتار كنم
شنبه تو کنسرت منصور همه چیز تموم شد،
بچه ها صف كشيدن كه با منصور عكس بگيرن،داشتم مي رفتم كه بابا پرسيد مي خواي با اين كوپن فروش عكس بگيري؟خجالت نميكشي؟
خجالت نميكشيدم!حتي خوشم مي اومد! تكرار اين نمايشنامه ديوونه م كرده بود، گفتم :"نه!" و دويدم جلو
شاید واسه اون مثه هزاران عکسی بود که می گرفت، اما واسه من رد شدن از سدی بود که سال ها با سکوتم حقانیتشو تائید کرده بودم
.....
......
.......
امروز فقط 18سالمه!

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

اینو برای بچه های عزیز انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه اتاوا می نویسم،گرچه تو برگزاری مراسم فرهنگی،یعنی اجرای سنتی شب یلدا شک دارن،اما مطمئنم هرتصمیمی بگیرن،تصمیم درستیه!...
و در آستانه یلدا(حتی از یه ماه قبل!) بیش تر از همیشه افتخار می کنم که ایرانی ام؛ایرانیان هرگز عشق را کوچک نکرده اند،آن را به آسمانی و زمینی تقسیم نکرده اند
این دوتا برداشت که نظرمو جلب کردن، اثباتی بر همین موضوعن:
1
-سپندارمذ پرسید:آرش!می دانی چه می کنی؟
تیری که به تو می دهم خیلی دور می رود ولی با جان پرتاب کننده اش!
(آرش خسته از جدالی سخت به فکر فرورفت؛جدالی بین شور زندگی و
عشق به خاکی که وقتی کودکی بود هنگام بازی روی آن می افتاد،
شب های جوانی راز عشقش را به ستاره های آسمانش گفته بود،
نغمه بادش که برای کودکش لالایی می خواند...مدت ها بود تصمیمش را گرفته بود)
-آری می دانم!
تیر را به کمان گذاشت و پرتاب کرد: آرش به بادها می پیوست و تیراوج می گرفت، وقتی تیر به زمین نشست خورشید طلوع کرد! و باز کودکی درخاک ایران به صبح لبخند می زد!
2
ماه دلداده مهر است و این هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها بر می آید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او در آمیزد، اما همیشه در خواب می ماند و روز فرا می رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه تدبیری می اندیشد و ستاره ای را اجیر می کند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد و عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار می کند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می دهد. ماه به استقبال مهر می رود و راز دل می گوید و دلبری می کند و مهر را از رفتن باز می دارد. در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می کنند و عاشقی پیشه می کنند و مهر دیر بر می آید و این شب، «یلدا» نام می گیرد. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه وطولانی است که همانا شب یلداست

۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

1

:به جای مقدمه
شونه م از درد تیر میکشه،اینترنت مجانی کتابخونه ام داغون تر از من! ولی وقتی یادم میافته قسم خوردم "راجرز"*و تحریم کنم، با ایمان ادامه میدم!!!ء
اتاوا روز به روز سردتر میشه،مردمم با"حالا کجاشو دیدی!" دلگرمی میدن
!"... این تک بیتوبه همین مناسبت سرودم:"چه روزگاری داشتیم...شام و نهاری داشت
زندگی دور از خونه خیلی سخته؛ پس
!عشق و بوسه و گرما به باد بسپرین تا به مه سیمای بیچاره برسونه
می دانستم که سر انجام"
روزی از این راه می بایدم گذشت
با این همه
دیروز از کجا خبرم بود
(که روز موعود امروز است" (شفیعی کدکنی
------------
راجرز یه شرکت خدمات مخابراته(که قراردادشو موبه مو نخونی،تا خرخره سرت کلاه رفته!)ء*-