۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

اینو برای بچه های عزیز انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه اتاوا می نویسم،گرچه تو برگزاری مراسم فرهنگی،یعنی اجرای سنتی شب یلدا شک دارن،اما مطمئنم هرتصمیمی بگیرن،تصمیم درستیه!...
و در آستانه یلدا(حتی از یه ماه قبل!) بیش تر از همیشه افتخار می کنم که ایرانی ام؛ایرانیان هرگز عشق را کوچک نکرده اند،آن را به آسمانی و زمینی تقسیم نکرده اند
این دوتا برداشت که نظرمو جلب کردن، اثباتی بر همین موضوعن:
1
-سپندارمذ پرسید:آرش!می دانی چه می کنی؟
تیری که به تو می دهم خیلی دور می رود ولی با جان پرتاب کننده اش!
(آرش خسته از جدالی سخت به فکر فرورفت؛جدالی بین شور زندگی و
عشق به خاکی که وقتی کودکی بود هنگام بازی روی آن می افتاد،
شب های جوانی راز عشقش را به ستاره های آسمانش گفته بود،
نغمه بادش که برای کودکش لالایی می خواند...مدت ها بود تصمیمش را گرفته بود)
-آری می دانم!
تیر را به کمان گذاشت و پرتاب کرد: آرش به بادها می پیوست و تیراوج می گرفت، وقتی تیر به زمین نشست خورشید طلوع کرد! و باز کودکی درخاک ایران به صبح لبخند می زد!
2
ماه دلداده مهر است و این هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها بر می آید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او در آمیزد، اما همیشه در خواب می ماند و روز فرا می رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه تدبیری می اندیشد و ستاره ای را اجیر می کند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد و عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار می کند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می دهد. ماه به استقبال مهر می رود و راز دل می گوید و دلبری می کند و مهر را از رفتن باز می دارد. در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می کنند و عاشقی پیشه می کنند و مهر دیر بر می آید و این شب، «یلدا» نام می گیرد. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه وطولانی است که همانا شب یلداست

۱ نظر:

Unknown گفت...

سلام مه سیما !
گریه نکن ! میشه تو بلاگت کامنت گذاشت ولی فکر کنم اینترنت پرسرعت می خواهد . الانم من از دانشکده دارم برات کامنت می ذارم . فرصت ندارم پست جدیدت را بخوانم ولی رفتم خانه حتما می خوانمش . من مسنجر هم ندارم فعلا :( راستی یادم رفت بگم وبلاگت مبارک :) اینجا هم بارون میاد هوا هم خوبه هم سرده یه کم .